محل تبلیغات شما

اخرین پنجشنبه ی 20سالگی رو امروز به اتمام رسوندم،در واقع تموم شدنش چیزی نبود که به من وابستگی ای داشته باشه. حتی اگر نمیخواستم هم تموم میشد.

چند روزیه که اون دیوار معروف رو دور خودم کشیدم.هیچ کس حق ورود نداره.نه دوستا نه ادمای مجازی نه همکارا نه همکلاسی ها. حالا توی این چهار دیواری سکوت جاریه،هوا جریان داره،درختای نزدیک دانشگاه که دارن طلایی رنگ میشن جذاب تر شدن،حالا اهنگای کافه ها بیشتر از قبل دلنشینه.و بعد از مدت ها، این س و سکوت ارامش دهنده ست. 

حالا، توی شرایطی ام که حرف زدن با ادما معذبم میکنه.انگار که اون ادما متعلق به دنیای دیگه ان.جدیدا دنبال کردن مطالب جذابت خاصی برام نداره،حتی به حرف ها هم توجه خاصی نشون نمیدم.چت ها رو یه خط درمیون میخونم و اینستا رو قرن به قرن باز میکنم و دربرابر میل شدید برای بلاک کردن بعضی ادما مقاومت میکنم، کاش میشد بعضی فامیل ها رو جدا آن فامیل کرد و خلاص شد از دست این سریش بازی ها و اویزون بازیاشون.

دو هفته ست دانشگاه شروع شده.انتظار داشتم مثل سابق پر از شور و اشتیاق باشم ولی الان احساس عجیبی دارم.تغییر رشته کار درستی بود؟قطعا! ولی این تغییر رشته برام مثل اسباب کشی به یه خونه ی جدید میمونه. خونه ای که هنوز باهاش اخت نشدی،هنوز راز هاشو کشف نکردی،هنوز غریبگی میکنی.خونه ای که هنوز حتی مسیر رفت و امدش رو مطمئن نیستی،یکم طول میکشه به شرایط جدید عادت کنم،ادمای خفناک دورم رو بهتر بفهمم و دقییقا سر در بیارم از حرف های استادا و وقتی وایکینگ کلاس حرف میزنه عین احمقا بهش خیره نشم و بگیرم دقیقا چی داره میگه.

خب،خوبیش اینه که همه چیز خوبه،مرتبه. همه چیز ابی رنگه. رنگ سابق من.

یکم رنگ حالام نیازه.دنیام یکم به رنگ زرد احتیاج داره.

 

 

 

 

پ.ن:پوبون اگه میدونست قراره اینجوری قفل شم رو اهنگ "میمونه بین خودمون" زودتر منتشرش کرده بود!@_@

نفس عمیق،به عوضی ترین ورژن خودم سلام میکنم

کوچ تا چند؟مگر میشود از خویش گریخت؟

همراه با لینکین پارک^_^

رو ,ها ,حرف ,رنگ ,ادما ,ای ,ای که ,که هنوز ,تغییر رشته ,خونه ای ,که اون

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها